سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، شیرینک، سنگ پستان، مویزک عسلی، دارواش، مویزج عسلی، داروش، دبق، مویزه
سِپِستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، شیرینَک، سَنگ پِستان، مَویزَک عَسَلی، دارواش، مَویزَج عَسَلی، داروَش، دِبق، مَویزِه
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین است و 217 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1). نام محلی کنار جادۀ تهران و قزوین در 138600 گزی تهران میان قزوین و شریف آباد. (یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین است و 217 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1). نام محلی کنار جادۀ تهران و قزوین در 138600 گزی تهران میان قزوین و شریف آباد. (یادداشت مؤلف)
مرکّب از: بید + ستان، جای انبوه از درخت بید. (ناظم الاطباء)، بیدزار. جایی که درخت بید بسیار باشد. از قبیل سروستان و نخلستان. (از آنندراج)، مخلفه. (یادداشت مؤلف) : ز چوگان گشته بیدستان همه راه زمین زآن بید صندل سوده بر ماه. نظامی
مُرَکَّب اَز: بید + ستان، جای انبوه از درخت بید. (ناظم الاطباء)، بیدزار. جایی که درخت بید بسیار باشد. از قبیل سروستان و نخلستان. (از آنندراج)، مخلفه. (یادداشت مؤلف) : ز چوگان گشته بیدستان همه راه زمین زآن بید صندل سوده بر ماه. نظامی
جانوران دوکفه ای. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به بی سر شود، با شکیبائی. بدون عجله. بی تعجیل: صبر آرد آرزورا بی شتاب صبرکن واﷲ اعلم بالصواب. مولوی. و رجوع به شتاب شود
جانوران دوکفه ای. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به بی سر شود، با شکیبائی. بدون عجله. بی تعجیل: صبر آرد آرزورا بی شتاب صبرکن واﷲ اعلم بالصواب. مولوی. و رجوع به شتاب شود
دهی از دهستان حلوان بخش طبس شهرستان فردوس. واقع در 70 هزارگزی باختر طبس. سر راه مالرو عمومی دستگردان. کوهستانی. دارای 247 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات و تریاک و خرما. شغل اهالی زراعت. راه مالرواست. دبستانی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان حلوان بخش طبس شهرستان فردوس. واقع در 70 هزارگزی باختر طبس. سر راه مالرو عمومی دستگردان. کوهستانی. دارای 247 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات و تریاک و خرما. شغل اهالی زراعت. راه مالرواست. دبستانی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
سگستان. سجستان. سگزستان. (معرب از: سگ، سک، سکه (قوم) + ستان، پسوند مکان) نام قدیم آن زرنگ بود پس از مهاجرت سکه ها (سکا، اسکوت، اسکیث، سیت) در زمان فرهاد دوم اشکانی (136- 128 قبل از میلاد) واردوان دوم (127- 124 قبل از میلاد) بطرف جنوب گروهی از آنان در زرنگ مستقر شدند از این زمان زرنگ به نام آنان سکستان خوانده شده. سیستان سرزمینی است که در دنبالۀ کوههای افغانستان قرار گرفته و آن از اراضی شن زاری است که سیلابهای نواحی مجاور در گودالهایش جمع شده و دریاچه ها و باتلاقهای هامون و گودرزه را تشکیل داده است. در خاک سیستان رود هیرمند (هیلمند) جاری است که از کوههای افغانستان سرچشمه میگیرد و وارد خاک ایران میشود. وسعت سیستان 4412 کیلومتر مربع است که از این مقدار حدود 3000 کیلومتر مربع دایر و بقیه باتلاقی است. محصولات سیستان گندم، جو، پنبه و تنباکو بمقدارکم کاشته میشود. مرکز سیستان شهر زابل است. سیستان یکی از انبارهای گندم ایران بود، ولی اخیراً بر اثر سدی که بر رود هیرمند در خاک افغانستان بسته اند آب آن کم شده و سطح کشت در سیستان بسیار تقلیل یافته. رجوع به زابل شود. (فرهنگ فارسی معین). ناحیتی است [بحدود خراسان قصبۀ او را زرنگ خوانند. شهری با حصار است و پیرامن او خندق است که آبش هم از وی برآید واندر وی رودها است و اندر خانه های وی آب روان است وشهر او را پنج در است از آهن و ربض. او باره ای داردو او را سیزده در است و گرمسیر است. و آنجا برف نبود و ایشان را آسیاها است بر باد ساخته و از آنجا جامه های فرش افتد بر کردار طبری و زیلوها بر کردار جهرمی و خرمای خشک. (حدود العالم) : بهرام را از بهر آن سگانشاه گفتندی که بعهد پدرش والی سیستان او بود و سیستان را اصل سگستان است و از این به تازی سجستان نویسند. (فارسنامۀ ابن البلخی صص 65- 66). بیاراسته سیستان چون بهشت گلش مشک سارا بد و زرش خشت. فردوسی. بهمن اسفندیاری کاخ رستم سیستان سیستان را بهمن آسا دادی احسنت ای ملک. خاقانی. ز آتشین تیغی که خاکستر کنددیو سپید شعله ور شیر سیاه سیستان افشانده اند. خاقانی. شنیدم که دزدی درآمد ز دشت بدروازۀ سیستان برگذشت. سعدی. رجوع به آنندراج، جغرافیای سیاسی و طبیعی کیهان، نزهه القلوب و معجم البلدان شود
سگستان. سجستان. سگزستان. (معرب از: سگ، سک، سکه (قوم) + ستان، پسوند مکان) نام قدیم آن زرنگ بود پس از مهاجرت سکه ها (سکا، اسکوت، اسکیث، سیت) در زمان فرهاد دوم اشکانی (136- 128 قبل از میلاد) واردوان دوم (127- 124 قبل از میلاد) بطرف جنوب گروهی از آنان در زرنگ مستقر شدند از این زمان زرنگ به نام آنان سکستان خوانده شده. سیستان سرزمینی است که در دنبالۀ کوههای افغانستان قرار گرفته و آن از اراضی شن زاری است که سیلابهای نواحی مجاور در گودالهایش جمع شده و دریاچه ها و باتلاقهای هامون و گودرزه را تشکیل داده است. در خاک سیستان رود هیرمند (هیلمند) جاری است که از کوههای افغانستان سرچشمه میگیرد و وارد خاک ایران میشود. وسعت سیستان 4412 کیلومتر مربع است که از این مقدار حدود 3000 کیلومتر مربع دایر و بقیه باتلاقی است. محصولات سیستان گندم، جو، پنبه و تنباکو بمقدارکم کاشته میشود. مرکز سیستان شهر زابل است. سیستان یکی از انبارهای گندم ایران بود، ولی اخیراً بر اثر سدی که بر رود هیرمند در خاک افغانستان بسته اند آب آن کم شده و سطح کشت در سیستان بسیار تقلیل یافته. رجوع به زابل شود. (فرهنگ فارسی معین). ناحیتی است [بحدود خراسان قصبۀ او را زرنگ خوانند. شهری با حصار است و پیرامن او خندق است که آبش هم از وی برآید واندر وی رودها است و اندر خانه های وی آب روان است وشهر او را پنج در است از آهن و ربض. او باره ای داردو او را سیزده در است و گرمسیر است. و آنجا برف نبود و ایشان را آسیاها است بر باد ساخته و از آنجا جامه های فرش افتد بر کردار طبری و زیلوها بر کردار جهرمی و خرمای خشک. (حدود العالم) : بهرام را از بهر آن سگانشاه گفتندی که بعهد پدرش والی سیستان او بود و سیستان را اصل سگستان است و از این به تازی سجستان نویسند. (فارسنامۀ ابن البلخی صص 65- 66). بیاراسته سیستان چون بهشت گلش مشک سارا بد و زرش خشت. فردوسی. بهمن اسفندیاری کاخ رستم سیستان سیستان را بهمن آسا دادی احسنت ای ملک. خاقانی. ز آتشین تیغی که خاکستر کنددیو سپید شعله ور شیر سیاه سیستان افشانده اند. خاقانی. شنیدم که دزدی درآمد ز دشت بدروازۀ سیستان برگذشت. سعدی. رجوع به آنندراج، جغرافیای سیاسی و طبیعی کیهان، نزهه القلوب و معجم البلدان شود