جدول جو
جدول جو

معنی سی ستان - جستجوی لغت در جدول جو

سی ستان
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل ستان
تصویر دل ستان
دل ستاننده، دلربا، دلبر، دلکش، معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریگستان
تصویر ریگستان
ریگزار، زمین سخت، زمین پوشیده از ریگ، زمین پر ریگ، زراغنگ، زراغن، زارغنگ، زاراغنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیبستان
تصویر غیبستان
عالم غیب، برای مثال زان که نیم او ز عیبستان بده است / وآن دگر نیمش زغیبستان بده ست (مولوی - ۳۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروستان
تصویر سروستان
جایی که درخت سرو بسیار باشد، در موسیقی لحنی از سی لحن باربد، برای مثال چو بر دستان «سروستان» گذشتی / صبا سالی به سروستان نگشتی (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ پستان
تصویر سگ پستان
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، شیرینک، سنگ پستان، مویزک عسلی، دارواش، مویزج عسلی، داروش، دبق، مویزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسیستان
تصویر آسیستان
دستیار، یاری دهنده، مددکار، کمک کننده، همدست، معاون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدستان
تصویر بیدستان
بیدزار، جایی که درختان بید بسیار باشد، بیدستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگستان
تصویر سنگستان
زمینی که در آن سنگ بسیار باشد، سنگلاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیه پستان
تصویر سیه پستان
سیاه پستان، زنی که پستانش سیاه باشد، زنی که بچۀ خود را خوب پرورش ندهد، زنی که هر بچه ای را شیر بدهد، آن بچه بمیرد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وَ)
بسیارگیرنده
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین است و 217 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1). نام محلی کنار جادۀ تهران و قزوین در 138600 گزی تهران میان قزوین و شریف آباد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
مرکّب از: بید + ستان، جای انبوه از درخت بید. (ناظم الاطباء)، بیدزار. جایی که درخت بید بسیار باشد. از قبیل سروستان و نخلستان. (از آنندراج)، مخلفه. (یادداشت مؤلف) :
ز چوگان گشته بیدستان همه راه
زمین زآن بید صندل سوده بر ماه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ / سِ)
مرکب از: بی + مضایقه، بیدریغ. (یادداشت مؤلف). بدون اعتراض. بزودی و فوراً قبول کرده. بدون امتناع. رجوع به بیدریغ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
تب ستاننده. گیرندۀ تب. دافع تب:
از بهر تب بریدن خود دست آز را
از نیستان هیچکسی تب ستان مخواه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جانوران دوکفه ای. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به بی سر شود، با شکیبائی. بدون عجله. بی تعجیل:
صبر آرد آرزورا بی شتاب
صبرکن واﷲ اعلم بالصواب.
مولوی.
و رجوع به شتاب شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است جزء دهستان قشند بخش کرج شهرستان تهران. دارای 559 تن سکنه. آب آن ازچشمه سار. محصول آنجا غلات، باغات، میوه و عسل است
لغت نامه دهخدا
(پَ اُ)
دهی از دهستان حلوان بخش طبس شهرستان فردوس. واقع در 70 هزارگزی باختر طبس. سر راه مالرو عمومی دستگردان. کوهستانی. دارای 247 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات و تریاک و خرما. شغل اهالی زراعت. راه مالرواست. دبستانی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سگستان. سجستان. سگزستان. (معرب از: سگ، سک، سکه (قوم) + ستان، پسوند مکان) نام قدیم آن زرنگ بود پس از مهاجرت سکه ها (سکا، اسکوت، اسکیث، سیت) در زمان فرهاد دوم اشکانی (136- 128 قبل از میلاد) واردوان دوم (127- 124 قبل از میلاد) بطرف جنوب گروهی از آنان در زرنگ مستقر شدند از این زمان زرنگ به نام آنان سکستان خوانده شده. سیستان سرزمینی است که در دنبالۀ کوههای افغانستان قرار گرفته و آن از اراضی شن زاری است که سیلابهای نواحی مجاور در گودالهایش جمع شده و دریاچه ها و باتلاقهای هامون و گودرزه را تشکیل داده است. در خاک سیستان رود هیرمند (هیلمند) جاری است که از کوههای افغانستان سرچشمه میگیرد و وارد خاک ایران میشود. وسعت سیستان 4412 کیلومتر مربع است که از این مقدار حدود 3000 کیلومتر مربع دایر و بقیه باتلاقی است. محصولات سیستان گندم، جو، پنبه و تنباکو بمقدارکم کاشته میشود. مرکز سیستان شهر زابل است. سیستان یکی از انبارهای گندم ایران بود، ولی اخیراً بر اثر سدی که بر رود هیرمند در خاک افغانستان بسته اند آب آن کم شده و سطح کشت در سیستان بسیار تقلیل یافته. رجوع به زابل شود. (فرهنگ فارسی معین). ناحیتی است [بحدود خراسان قصبۀ او را زرنگ خوانند. شهری با حصار است و پیرامن او خندق است که آبش هم از وی برآید واندر وی رودها است و اندر خانه های وی آب روان است وشهر او را پنج در است از آهن و ربض. او باره ای داردو او را سیزده در است و گرمسیر است. و آنجا برف نبود و ایشان را آسیاها است بر باد ساخته و از آنجا جامه های فرش افتد بر کردار طبری و زیلوها بر کردار جهرمی و خرمای خشک. (حدود العالم) : بهرام را از بهر آن سگانشاه گفتندی که بعهد پدرش والی سیستان او بود و سیستان را اصل سگستان است و از این به تازی سجستان نویسند. (فارسنامۀ ابن البلخی صص 65- 66).
بیاراسته سیستان چون بهشت
گلش مشک سارا بد و زرش خشت.
فردوسی.
بهمن اسفندیاری کاخ رستم سیستان
سیستان را بهمن آسا دادی احسنت ای ملک.
خاقانی.
ز آتشین تیغی که خاکستر کنددیو سپید
شعله ور شیر سیاه سیستان افشانده اند.
خاقانی.
شنیدم که دزدی درآمد ز دشت
بدروازۀ سیستان برگذشت.
سعدی.
رجوع به آنندراج، جغرافیای سیاسی و طبیعی کیهان، نزهه القلوب و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به سیستان از مردم سیستان اهل سیستان سگزی، زبان و لهجه مردم سیستان
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که درآن درختان میوه دار بسیارباشد: ریگ و شورستان و سنگ و دشت و غار و آب شور کشت و میوستان و باغ و راغ چون دیباستی. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدستان
تصویر بیدستان
جایی که درخت بید بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوستان
تصویر دیوستان
محل اقامت دیوان دیو کده دیو خانه
فرهنگ لغت هوشیار
زنی که پستانش سیاه رنگ باشد، زنی که کودک خود را مراقبت و تربیت نکند، زنی که هر کودک شیر او را بخورد بمیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سران
تصویر بی سران
دو کفه ییها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیاستان
تصویر گیاستان
علف زار مرغزار مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیستان
تصویر آسیستان
یارویاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریگستان
تصویر ریگستان
ریگزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروستان
تصویر سروستان
جایی که در آن درخت سرو بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ پستان
تصویر سگ پستان
سپستان انگور دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سی ستاره
تصویر سی ستاره
سی دندان. یا سی ستاره پاک. سی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدستان
تصویر بیدستان
اضا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش ستان
تصویر پیش ستان
علی الحساب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسیستان
تصویر آسیستان
دستیار، یاور
فرهنگ واژه فارسی سره
سیاستمدار، سیاستمداران
دیکشنری اردو به فارسی